۱۳۸۹ تیر ۲۸, دوشنبه

33 تمام شد


وای خدای من وارد 34 سالگی شدم .امروز جمعه بیست و پنج تیرماه
خیلی خسته بودم روز تعطیل بود برا اولین بار خیلی خوابیدم یعنی با عرض پوزش وقتی از خواب بیدار شدم بقولی لنگ ظهر بود موبایلم رو با چشمانی خواب آلود باز کردم دیدم چند تا تماس بی پاسخ  و چند تا پیام دارم ابتدا پیام ها رو باز کردم در کمال تعجب دبدم:
امیر:میدونی قشنگی زندگی چیه؟توبی خبرباشی ویکی دیگه برات پیش خدادعاکنه تولدت هزاران بارمبارك
مهناز:روزميلادروزتو!روزي كه تواغازشدي!تولدت مبارك
فرشته با سیامک:ماهرچه تلخي بودامتحان كرديم ولي ديديم چيزي تلخ تر ازنديدنت نيست.تولدت مبارک
...:انقدر درگفتن يك حرف حاشيه رفتم وبه جاي نوشتن تنهايك كلمه گوشه ي دفتر خاطراتت شعرهاي حاشيه اي نوشتم!!!تا عاقبت در حاشيه چشم هايت افتادم حالا كه حاشيه نشيني را تجربه مي كنم بگذار فقط يك حرف حاشيه اي ديگر بزنم!! دوستت دارم

TAVALODET MOBARAK HONEY.
و......
 پیام ها رو خوندم دلم برا خودم خیلی تنگ شد احساس پیری می کنم وقتی گذرعمر را با این سرعت می بینم خیلی ناراحت می شوم همین دیروز کلاس اول ابتدایی بودم ... همین دیروز وارد دبیرستان شدم ... همین دیروز وارد دانشگاه شدم ... همین دیروز بود دانشگاهم رو تمام کردم وارد مرحله سربازی شدم و کارتم رو گرفتم .... همین دیروز بود که وارد کار شدم و...همین دیروز بود مادرم رو از دست دادم ... همین دیروز بود که ازدواج کردم ...همین دیروز ...
و امروز...



===========
25/4/1389

۱۳۸۹ تیر ۲۶, شنبه

تعطیلات درهمدان

     هوا شدیدا  گرم و طاقت فرسا شده بود و تحمل آن برای بسیار سخت به نظر میرسید  به همین دلیل  شنبه و یکشنبه تعطیل اعلام شد.
      دو روز تعطیلی فرصت مناسبی بود تا به یک سفرکوتاه به شهرهمدان بروم. صبح زود از گیلانغرب خارج شدم حدودا 400کیلومتر راه رو طی کردم تا به همدان برسم ، توی راه توقف زیادی داشتم به همین خاطر حوالی ظهر به همدان رسیدم .
برخلاف همیشه که هوا بسیار مطبوع و دلپذیر بود این بارخیلی گرم بود به طوری که ادارات اینجا هم تعطیل شده بود .
به خاطر گرمای هوا ابتدا چند ساعتی استراحت کردم و دم غروب که هوا کمی خنک بود به تماشای شیرسنگی رفتم اولین بار بود به اینجا می آمدم برایم خیلی زیبا و جالب بود چند قطعه عکس گرفتم و بعد هم به طرف گنجنامه و آبشار بسیار زیبایش به راه افتادم فکر آبشار و هوای خنک اونجا منو به سمت خودش می کشید هر چه از کوه بالا میرفتم لطافت هوا را بیشتر حس میکردم. بالاخره رسیدم ، اینجا تغییرات زیادی صورت گرفته بود از تله کابین و پارکینگ طبقاتی گرفته تا دستفروشان و کبابی ها همه تغییراتی داشتند به اندازه کافی از هوای پاک اونجا استفاده کردم شب هم رفتم به بابا طاهر سری بزنم مردم زیادی از جاهای مختلف ایران اونجا جمع بودند همه از گرمای شهر خودشون فرار کرده بودند غافل از اینکه گرما کل ایران رو فرا گرفته بود.
روز بعد هم قرار بود به غار علیصدر بروم که برنامه تغییر کرد و صبح به بوعلی و بازار رفتم بعدش هم به تپه عباس آباد یا به قول همدانیها بالا استخر رفتیم ناهار رو اونجا بودیم جای خوبی بود تا عصر بودیم بعدش هم به طرف گیلان به راه افتادیم جای همه دوستان خالی...





===============
24/04/1389