۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه

سراب شالان- ریجاب






صبح زود با طلوع دل انگیز آفتاب به همراه سایرافراد خانواده مسیرم را بسوی یکی از مناطق زیبا و دیدنی منطقه بنام ریجاب یا در اصطلاح محلی ریژاو در پیش میگیرم ، از دفعه قبلی که به ریژاو آمدم چند سال میگذرد و این مسئله باعث می شود که من اونجا روچند باری توی ذهنم مرور کنم .
از مسیر شهر سرپل ذهاب به طرف دالاهو چند کیلومتری طی مسیر میکنیم تا به گردنه پاطاق (طاق گرا) میرسیم بالاتر از طاق سه راهی هست که بایستی مسیرمان را به طرف سربالایی کوه در پیش بگیریم .
در این فصل از سال یعنی تابستان برای کسی که اولین بار به اینجا پا میگذارد کمی پذیرفتنش سخت است که در پشت این کوه و با این شیب خیلی تند ، دشوار و همچنین پیچ و خم های تند اثری از آب ، آبادانی ، سرسبزی و باغ های زیبا باشد ولی وقتی به بالای کوه میرسی در کمال تعجب منطقه ای وسیع با درختانی انبوه را میبینیم که باورش کمی مشکل است ، در نگاه اول تفاوت چندانی مشاهده نمی کنم ولی هرچه نزدیکتر میشوم و وارد روستاها میشوم کلی تغییرات صورت گرفته است .
از یکی دو نفر سوال میکنیم که جایی برای نشستن پیدا کنیم که مسیر سراب شالان را به ما نشان میدهند...
دیگه نمیشه مثل قبلا وارد باغ ها شد این بار برای هر باغ ورودی درست شده و برای هر ورود مبلغی وجه اخذ میشود!!!
وارد یکی از باغ ها میشویم باغی بسیار زیبا با درختان گردو ، انجیر، هلو و...
نهار ، میوه ، چایی و شام رو اونجا می مونیم جای همه شما دوستان را خالی می کنیم .



===================

7/4/1389


۱۳۸۹ خرداد ۲۷, پنجشنبه

کوه قلاجه

کوه قلاجه با ارتفاعی حدودا 2050 متر یکی از کوههای رشته کوه زاگرس میباشد که در مسیر ایلام ، کرمانشاه واقع شده است.
تعدادی عکس از کوه قلاجه در فصول مختلف سال :





آبشار بسیار زیبا از بارش فصلی:








طلوعی بسیار زیبا:









زمستان ، برف و کوه کچل در گردنه قلاجه:
استقرار ابرها در قلاجه:












بهار ، ابرها در سطح پایین:




هجوم و بارش خاک از کشور همسایه (عراق) :








هجوم خاک از کشور عراق به قلاجه:















زمستان ، برف در قلاجه:







طلوع بسیار زیبا و حرکت پرندگان و مه صبحگاهی

۱۳۸۹ خرداد ۲۵, سه‌شنبه

دستبند



بعد از کلی پیاده روی وقدم زدن وعکس گرفتن از مناظر زیبای پارک تپه ای قصرشیرین به همراه شریک زندگیم ، رفتیم و کنار سایر میهمانم نشستیم و منظره زیبای غروب خورشید را نگاه می کردم .
هنگام عصر بود توی فکر برگشت به گیلانغرب بودم ، در حال جمع آوری اسباب و وسایل بودیم که خانمم خیلی مضطرب و نگران به طرفم آمد و گفت: که دستبند سرویسش رو گم کرده ، من هم برای اینکه ناراحت نشه گفتم: اشکال نداره می گردیم خدا رو چی دیدی شاید توی اون همه شلوغی پیداش کردیم!!!
باور اینکه پیدا بشه خیلی خیلی مشکل بود . دوستان هر کسی به هر نحوی در تکاپو و تلاش در جهت پیدا شدن شی گم شده بودند خیلی گشتیم هر جایی که به ذهن میرسید رو گشتیم همه چیز پیدا می شد الا اصل موضوع !!!


خلاصه با یه حساب سرانگشتی می شد حدس زد که حدودا دو ساعتی هست که طلا گم شده ، فکر کنم اکثر آدم های داخل پارک متوجه موضوع شده بودند .

داشت حوصله ام سر می رفت دیگه نمی خواستم پیگیری کنم ، خانمی اونجا روی یکی از نیمکت ها نشسته بود و به من نگاه میکرد و گاهی هم لبخندی میزد به طرفش رفتم و موضوع را گفتم اون هم وقتی فهمید قضیه چیه ، گفت : مالم اگه حلال باشه شک نکنم که پیداش میکنم ولی اگه حلال نباشه ...
من هم تشکر کردم و زیر لب گفتم: مگه میشه توی این پارک به این بزرگی با این همه جمعیت کوچیک و بزرگ چیزی گم بشه اونهم طلا بعد پیدا بشه ، اصلا محاله.
گفتم دیگه پیدا نمیشه برویم ولی خواهرم پیشنهاد کرد یک بار دیگه همگی مسیری که ما رفتیم رو از اول بگردن من هم قبول کردم ، داشتم مسیر را براشون توضیح می دادم که یادم اومد دو ساعت قبل همین جا چند نفر را که در حال عکس گرفتن بوده اند مسخره کرده بودم .
گفتم اونها که الان اینجا نیستند من عذرخواهی کنم ، پس دستهام رو به طرف بالا گرفتم و گفتم خدایا این بنده حقیر رو ببخش ، به وحدانیت و یگانگی خدا قسم قدم بعدی رو روی زمین نگذاشته بودم که دیدم دستبند زیر پایم قرار داره ...
------------------
25/3/1389

۱۳۸۹ خرداد ۱۶, یکشنبه

روز مادر (روژ دالگ)


دلم خیلی برات تنگ شده مادر

ساعت 7 غروب دو سه شاخه گل رز برداشتم و به سر خاک مادرم رفتم خیلی خیلی دلم برایش تنگ شده بود، امروز روز او بود ولی او دیگر نبود .
الان دو ساله که نمیتونم روزش رو بهش تبریک بگم یادمه وقتی روز مادر رو تبریک میگفتم همیشه با زیباترین وشیواترین کلمات جوابم را می داد ولی افسوس و هزاران افسوس که او دیگر زنده نیست و من در حسرت آن جملات و کلمات زیبا و قصارمانده ام.
به خیال اینکه دم غروب است و کسی یر سر مزار نیست ، به قول معروف دلم رو صابون زده بودم تا یک دل سیر گریه کنم و عقده هام رو خالی کنم ولی متاسفانه باز هم مثل همیشه جماعتی سرخاک حضور دارند و باز هم مثل همیشه عقده ها و دلتنگی هایم را در خودم نگه میدارم .
فاتحه ای از دل و جان نثار بهترین مادر دنیا (مادرم ) می کنم و زیر لب روزش را بهش تبریگ میگم امیدوارم که من رو دیده باشه و خوشحال شده باشه .



پنجشنبه سیزدهم خرداد ماه 1389