۱۳۸۹ خرداد ۵, چهارشنبه

حج



يك خانواده افريقايي (يك پدر، يك مادر، يك پسر، يك دختر) از قبيلة قحطي‏زدة خود خداحافظي كرده و به سمت مكه راه مي افتند. پدر براي خدا يك پرنده صحرايي زيبا هديه مي برد، مادر بورياي زير پايش را، پسر شاخه‏هاي گل صحرايي از ريشه درآورده را و دختر شانه سرش را. وقتي خانواده از قبيله حلاليت مي طلبند و خداحافظي مي كنند، هر يك از اهل قبيله به خدا سلام مي رساند و هديه اي براي او مي فرستد. يكي براي خدا جارو مي دهد، يكي جوراب سوراخش را، يكي كاسه خالي‏اش را و هركس چيزي و كسان بسياري گل هاي صحرايي را و يك بچه مدرسه اي نامه اي براي خدا مي نويسد به اين مضمون: «خدا سلام، ما نمي توانيم به خانه تو بياييم، خانه تو دور است، تو به خانه ما بيا.»
وقتي خانواده افريقايي از قبيلة خود دور مي شوند، زير حجم هدايايي كه براي خدا مي برند گم شده اند.
از آن سو يك مستندساز مسلمان آلماني، در فرودگاه فرانكفورت از همسر و دوستانش خداحافظي مي كند و سوار هواپيمايي مي شود كه عازم مكه است تا از مراسم حج فيلمبرداري كند. او در حالي كه مشغول انجام مراسم حج است به صدابرداري و فيلمبرداري هم مشغول است. گاهي صحنه اي را به چشم مي بيند اما به دليل مشكلات نمي تواند آن صحنه را ضبط كند و گاهي هم موفق مي شود. مستندساز به عنوان باربر يك نفر را استخدام مي كند تا وسايل او را بياورد. اما از آنجا كه دستور دادن به كس ديگر در حج حرام است، دچار مشكلات جديدي مي شود.
خانواده افريقايي راهي طولاني را پيموده اند. گل‎هايشان پژمرده شده و پرنده در حال مردن است. وقتي پس از تشنگي فراوان، در بياباني كه خود از تشنگي ترك خورده، به اندازه يك كف دست باقيماندة آبِ باراني را مي يابند؛ اول پرندة خدا را سيراب مي كنند، بعد ريشه گل ها را در آب مي كنند و پس از آن با انگشت در آب فرو كرده براي نماز وضو مي گيرند و آنگاه زبان به آن مي مالند تا رفع عطش كنند. صحنه هاي مربوط به راهپيمايي خانواده افريقايي به صورت كوتاه و موازي با مراسم حج نشان داده مي شود. مراسمي كه از ديد مستندساز بيان مي شود.
كم‏كم خانواده افريقايي از مراسم حج جا مي مانند و وقتي مراسم حج به پايان نزديك مي شود، خانواده افريقايي از تشنگي و گرسنگي در حال جان دادن هستند و گل‏هايشان خشكيده شده و پرنده با آن كه آزاد است، توان پريدن ندارد.
مستندساز ما، كه مراسم حج را با او پي گرفته ايم و گاه چنان دچار جذبه مراسم حج شده كه فيلمبرداري را از ياد برده است، اكنون مشغول فيلمبرداري از يكي از صحنه هاي پاياني مراسم حج است. مردم گرد كعبه مي چرخند. او دوربينش را آماده مي كند و چشم پشت ويزور مي گذارد اما به ناگهان مي بيند كه كعبه در جاي خودش نيست. از آن سو كعبه گويي به بيابان آمده و انگار بر گرد خانواده افريقايي مي چرخد كه گل پژمرده از نو مي شكفد و پرنده پرواز مي كند و حروف از نامة آن پسر غيب مي شود.
محسن مخملباف
زمستان 1372

هیچ نظری موجود نیست: